چهلمین روز درگذشت بانو ناهید وحدت شعار
در پی وفات سرکار خانم ناهید وحدت شعار، بهائی رهیافته و مستبصر که فرزند علیجان وحدت شعار رئیس محفل ناحیه گنبد بود، مصاحبهای از این بانو که حاصل گفتگوی دکتر حسن ارشاد با وی است را در دسترس مطالعه برای جویندگان حقیقت قرار دادیم خصوصا بهائیانی که دم از تحری حقیقت می زنند اما برای رسیدن به حقیقت چشم بینا و گوش شنوا را به کار نمی گیرند.
در این گفت و گو پیرامون اعلام برائت مرحومه ناهید وحدت شعار از بهائیت و شرح اعمال ضالمانه فرقه ضاله بهائی در اذیت و آزار وی و مغزشوئی سالمندان بهایی برای تصاحب اموال و املاک ایشان مطالبی مطرح شده که توسط مرحومه خانم وحدت شعار …افشاگری شده است. لازم به ذکر است که مرحومه وحدت شعار مدرک کارشناسی ارشد تاریخ را داشتند و از فرقه ضاله بهائی جدا شده و اسلام آوردند.
در ادامه متن کامل گفتگو پیش روی شماست:
ـ خانم وحدت شعار چه شد که از بهائيت برگشتيد؟
صداقت نداشتند! چون من دانشجوي رشته تاريخ بودم و منابع معتبر تاريخی را مطالعه میکردم بهتر و بيشتر از بقيه متوجه دروغهاي آنها شدم. من در خانوادهاي بهائی بزرگ شدم و مرتباً در جلسات و ضيافتهاي بهائيان حضور داشتم. لذا از نهانِ مغفول اين جماعت کاملا مطلع شدم. نهانی که هيچ شباهتی به عيانشان ندارد.
به عنوان نمونه در درس اخلاق میگفتند بهاءا… به دلیل ادعاي پيامبري، مدت چهار ماه به طوري که زنجيري در گردن داشت در سياهچال افتاده بود؛ اما من با مطالعه تاريخ فهميدم که وی به دليل مشارکت در جريان ترور نافرجام ناصرالدين شاه قاجار دستگير شده بود.
بی صداقتی دیگر آنها این بود که میگفتند اختلاف صبح ازل با بهاء به اين دليل بوده که او غرضورزانه به پيامبري برادرش و ديانت بهائی ايمان نياورده؛ اما من فهميدم که صبح ازل از سوي باب به جانشينی معرفی شده بود و بهاءا… بابی در پی قدرت طلبی، متعرض برادرش شد تا بر مسند جانشينی باب بنشيند و تا جایی پيش رفت که اقدام به ترور برادرش صبح ازل کرد. نکته دیگر این که در درس اخلاق میگفتند باب، امام زمان بوده؛ اما من دانستم که ميرزا علیمحمد تنها ادعای بابِ امام زمانی را داشته؛ همچنین از معجزههایي صحبت میکردند که به قول خودشان هنگام شهادت حضرت باب رخ داده؛ اما من فهميدم که اين داستانها خرافهاي بيش نيست. در آموزه های اخلاقی می گفتند پس از شهادت باب طوفان وگرد و خاک و.. همه جا را فرا گرفت و مردم براي رفتن به منازل خود راه را پيدا نمی کردند. در حالی که چنين چيزي در تاريخ ثبت نشده است، اگر شما مخالف خرافات هستيد پس نقل اين خرافات در درس اخلاق چه بود؟ حاال بماند که علاوه بر عدم صداقت، چه مظلوم نمايیها و پنهانکاريهايی که نداشتند …
من از مـفصـل اين نکتـه مجـملـی گفتم
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل
ـ خانم وحدت شعار، سوالهایی که در ذهن برایتان ایجاد می شد را می پرسیدید، په پاسخی دریافت می کردید؟
توضيحاتی درباره تناقضات مشهود آيينشان مطالبه میکردم. اما نه تنها پاسخ نمیدادند بلکه اصلا به حرفهايم گوش نمی دادند و مرا از صحبت منع میکردند. کما اينکه هم اکنون نيز به من اجازه صحبت در رسانه هايشان را نمیدهند، تا صحبت می کنم قطع می کنند و اين رفتار اوج تعصب بدون تعقل را نشان می دهد.
ـ به توجه به این که پدرتان علیجان وحدت شعار عضو محفل گنبد بود شما حتما در انتخابات تشکیلات شرکت کرده اید؛ واقعا بهائیان در انتخاب آزادند، شما اشکالی به سیستم انتخاب در ذهن دارید؟
با وجود آنکه ادعا میکنند اختيار و آزادي در انتخابات حرف اول را میزند اما در واقع شرايط را طوري مهيا میکنند که افراد خاصی منتخب شوند. خصوصا افراد پولدار و سرشناس ودکتر و مهندس. برايشان بستر سازي می کنند تا انتخاب شوند و هرساله هم همين افراد تکرار میشوند. در حقيقت هيچ شفافيتی در اين گزينش وجود ندارد و احبا نيز حق پرس وجو و گفت وگو در اين خصوص را ندارند. بهائيت به شدت تأکيد می کرد که رأي افراد بايد مخفی بماند و هيچ کس نبايد حرفی از رأي خود به ديگري بزند. حتی زن و شوهر هم نبايد چيزي به يکديگر بگويند، و نباید باهم مشورت کنند.
این در حالی است که بهاپيت ادعا دارد در هر کاري بايد مشورت کرد. به اين ترتيب آنها هر نتيجه اي را که میخواستند، میتوانستند پيش ببرند. پدر من” عليجان وحدت شعار” فرزند لطفعلی خان از جمله کسانی بود که به عضويت محفل شهرمان “گنبد کاووس” نيز درآمده بود. دو دوره رئيس محفل گنبد کاووس بود، به همين دلیل خوب میدانم که در اين سيستم چه میگذرد و چه اقداماتی که نمیکنند.
جالب است بدانيد که آنها میگفتند ما در انتخاباتمان کانديداتوري نداريم. من هم پيش خود میگفتم مگر ممکن است؛ در انتخابات کانديداتوري وجود نداشته باشد، حتماً چيزي غير از اين بايد وجود داشته باشد، در نهايت پس از مطالعه فهميدم اين طور هم که میگويند نيست، بلکه در کتبشان از “نفوس سليمه مؤمنه فعاله” به عنوان ويژگی متقاضيان، ياد و مطرح شده که در حکم همان کانديداتوري است.
امروز به لطف فضاي مجازي چنين تناقضاتی به گوش همگان رسيده است. آنچه اهميت بيشتري دارد، ناگفتههايی است که درباره تشکيلات بهائيت و رفتارهاي منزجرکننده آنها مطرح است. ناگفتههايی که کمتر به گوش متحرّيان رسيده و در تناقض آشکار با شعارهاي هميشگیشان است.
ـ نداشتن صداقت تنها دلیل شما برای جدایی از بهائیت و تشرف به اسلام بود یا دلایل دیگری هم برای کسانی که این مصاحبه را خواهند خواند یا خواهند شنید دارید؟
يکی از مواردي که در جدايی من از بهائيت تأثير زيادي داشت، پولدوستی و قدرت طلبی آنها بود. تشکيلات بهائی
تا اين حد نسبت به مال و ثروت احبا نظر داشت که افرادي را با عنوان نمايندگان کميسيون خدمت به خانههايشان میفرستاد تا ضمن تبليغ، آمار دقيق اموال آنها را داشته باشند. حتی افراد سالمند نيز از چشم طمع آنها در امان نبودند. به طوري که ميراث آنها پس از مرگ تصاحب میشد و در قبال پرداخت رشوه، ورثه آنها را به سکوت وامیداشتند و يا اينکه آنها را فريب می دادند. کافی بود متوجه شوند که يک نفر تنها زندگی میکند و حامی ندارد يا اينکه دچار مشکل است و به کمک احتياج دارد، آنگاه آنها خود را خادم او جلوه میدادند و با تزوير و عوامفريبی او را به اين سو میکشاندند که ثروت خود را تقديم جامعه بهائی کند. جالب است بدانيد که خانواده خود من هم در دام طمع تشکيلات بهائی نسبت به پول و ثروت افراد افتاده بود.
مادرم هوشيارانه متوجه حرص و طمع آنها شد اما پدر و خواهرم با وجود آنکه اين دام را تجربه کرده بودند، همچنان متعصبانه سنگ آنها را به سينه میزدند و از بهائیت طرفداري میکردند. واقعاً شرم آور است که چنين رفتارهايی از خود نشان میدهند.
ـ اگر ممکن است قدری بیشتر از این رویداد بگویید؟
براي اينکه مطلع شوید اين جريانها را تعريف میکنم. وقتی خواهرم “فرزانه وحدت شعار” بابت معالجه بيمارياش به انگلستان رفته بود، بر حسب اعتماد، در اين سفر خواهرم و اموالش را به نماينده محفل آنجا “جناب زهرايی” سپرده بوديم اما آنها همه پول و اموال خواهرم را که بالا کشيدند هيچ، دوباره از پدر ما پول گرفتند و با وجود تعهد نسبت به اخذ اقامت براي خواهرم، در نهايت او را با معالجه ناتمام به ايران بازگرداندند. اين در حالی بود که هنگام بازگشت به ايران او را کاملا تلکه کرده بودند و يک قران پول هم در جيبش نمانده بود؛ حتی لوازم همراه او را هم بر داشته بودند؛ اين را هم بگويم که در اين جريان ما از محفل ايران طلب کمک کرديم اما آنها هيچ کاري براي ما نکردند. گويی که دست آنها با محفل انگلستان در يک کاسه بود وتنها به فکر منافع خودشان بودند.
ـ در مقابل این رفتار تشکیلات چه کردید؟
ديگر نتوانستم ادامه دهم زيرا از شدت فشار تشکیلات دچار سردردهاي شديد شدم و حالت افسردگی پيدا کردم، و در نهایت به علت بيماري تسليم شدم. ديگر رمق ايستادن در برابرشان را نداشتم و راضی شدم که خواهرم فرزانه را به آسايشگاه ببرند. پس از آن چند مرتبه به ملاقات او رفتم و در اين حين از کارمندان آسایشگاه شنيدم که میگفتند بهائیها مدام از فرزانه میخواهند که خانه اش را تقديم جامعه بهائيت کند. فرزانه هم که سخت طرفدار تشکيلات بود، بالاخره خانه اش را در اختيار آنها گذاشت تا اجاره دهند. تشکيلات حتی از فرزانه وکالتنامه هم گرفته بود تا خانه اش را تصاحب کند، اما من که متوجه اين موضوع بودم تا جایي که توان داشتم مقابله کردم و اجازه نمی دادم که فرزانه خانه اش را به آن ها بدهد. خوب می دانستم که که اگر فرزانه خانه اش را از دست بدهد، آنها ديگر نگاهش هم نمیکنند. بهائيت براي وکالت گرفتن از فرزانه، يکی از بستگان را که بهائی بود، به نمايندگی از محفل واسطه کرده بود تا هر طور شده از فرزانه وکالت بگيرد. من هم يک بار که متوجه قرار آنها براي اخذ وکالت قانونی شدم به آسايشگاه رفتم و جلسه را به هم ريختم. همگی آنها حسابی ترسيده بودند و مرتب
میپرسيدند که ناهيد از کجا متوجه اين قرار شده است مگر قرارمان اين نبود که کسی به ناهيد چيزي نگويد. تشکيالت براي خانه مادر من هم برنامه داشت و دنبال آن بود که خانه مادرم را هم به دست آورد. به رغم آنکه با تمام توانم در مقابلشان ايستادم، ولی در نهايت کار خودشان را کردند و به من که شرعاً و قانوناً ورثه مادرم و فرزانه هستم تنها ماهيانه سيصد هزار تومان پول بابت اجاره خانه مادرم میدهند تا چيزي نگويم. خانه فرزانه هم که کاملا در اختيار آنها است و در حال حاضر هیچ خبری از آنجا ندارم. خود فرزانه را هم به يک آسايشگاه ديگر منتقل کرده اند و متأسفانه از آدرس آنجا اطلاعی ندارم و نمیدانم در حال حاضر فرزانه در چه حالی است. آدرس آسايشگاه قبلی را هم بعد از فوت مادرم به من دادند تا سند منزل فرزانه را ببرم. اما آدرس آسايشگاه جديد فرزانه را از من پنهان کردند و من چيزي نمیدانم.
جالب است بدانيد که اين اواخر در ماجراي گرفتن وکالت، خود فرزانه هم تا حدي فهميده بود که چه کار با او میکنند و چند مرتبه با اخذ وکالت مخالفت کرده بود، اما در نهايت به خاطر ارادتش به تشکيلات و اصرار خويشاوندان بهائی تسليم محض آنها شد و به من اجازه دخالت بيشتر نداد. در اين ماجرا به غير از من و مادرم همه اطرافيانم که بهائی هستند طرفدار آنها بودند، حتی برادر بهائیام در سوئيس و خواهر ديگرم که ساکن امريکا است هم من را تحت فشار گذاشته بودند که با تشکيلات همکاري کنم.
ـ ظاهرا تشکیلات برای اخذ وکالت اجباری و تحت فشار روانی از همه ظرفیت های ممکن قانونی و روانشناسی و … استفاده کرده است؟
نکته ای که برای درک بهتر اتفاقاتی که ذکر شد بايد بدانيد این است که بهائيت در انجام مراحل قانونی تملک خانه، از وکيلی به نام “شراره طائفی” استفاده کرد که دستپرورده خودشان بود و من با هزار بدبختی توانستم برگههاي انحصار وراثت را از چنگ او درآورم اما باز هم آنها از فرزانه سوء استفاده کردند و به مقاصدشان رسيدند. خلاصه اين که همه اتفاقات در حالی افتاد که من با مشکالت جسمی که داشتم توانايی کافی براي مقابله با آنها را نداشتم و تنها بودم و مادر سالمندم، برای همین کاري از دست مادرم بر نميامد. ساير اعضاي خانوادهام هم که مطيع تشکيلات بودند و با آنها به هر شکلي همکاري میکردند. البته اين را هم بگويم که من میتوانستم از مجاري قانونی خيلی کارها انجام دهم. کافی بود اطاع دهم که اين افراد بهائی هستند. در نتيجه همه اموال به من میرسيد.
ـ پس چرا اطلاع ندادید که از طرف تشکیلات بهائیت به خانواده شما ظلم شده؟
درست است که آنها من رحم نکردند اما من اين کار را مخالف انسانيت می دانستم و انجام نداده و نمیدهم. من نسبت به خانه خواهر و مادرم هيچ چشمداشتی نداشتم و نمیخواستم آنها را به دردسر بياندازم، الان هم که شما
حرفهاي من را میشنويد به لطف خدا در نهايت عزت و احترام در خانهام زندگی میکنم و هيچ ارتباطی با آنها و جامعه پليدشان ندارم.
ـ ارتباط شما با خواهرتان فرزانه چطور بود؟
خواهرم فرزانه شيفته بهائيت و به معناي واقعی طرفدار پر و پا قرص تشکيلات بود. حتی زمانی که به او ظلم کردند هم از هواداري آنها دست نکشيد. فرزانه به تنهايی زندگی میکرد و من و مادرم هر از چند گاهی به او سر میزديم، حتی گاهی اوقات درب خانه را به روي ما باز نمیکرد، با اينکه با ما خوب رفتار نمیکرد ولی به حکم انسانيت همواره به او که پارهاي از وجودمان بود، محبت کرده و نهايتِ توجه را مبذول داشتيم. ارتباط ما با يکديگر به همين صورت ادامه داشت تا اينکه مدتی از او خبري نشد. بعد از چند روز که نتوانستم با او تماس بگيرم به خانهاش رفتم و هر طور بود وارد خانه شدم. ديدم که خواهر عزيزم روي زمين افتاده و توانايی حرکت ندارد. متأسفانه او به دليل سابقه بيماري که داشت، زمينگير شده بود و من از اين اتفاق بسيار متأثر شدم. به هر حال مدتی از او مراقبت کردم، اما چون من نابينا بودم و مادرم هم کهولت سن داشت، از دوستان بهائيش يا به قول خودشان خادمين جامعه بهائی خواهش کردم که از فرزانه مراقبت کنند.
ـ با اتفاقاتی که افتاده بود قبول کردند که از خواهر شما مراقبت کنند؟
بر خلاف زمانی که فرزانه سالم بود و هميشه به خانه او رفت وآمد داشتند، هيچ کدامشان حاضر نشدند به او در خانهاش کمک کنند. تا قبل از اين اتفاق، فرزانه همه زندگی خود را در اختيار جامعه بهائی گذاشته بود و جلسات آنها مرتباً در خانهاش برگزار میشد، اما به محض اينکه چنين اتفاقی برايش پيش آمد، هيچ کدام از آنها را نمیديديم، دوستان بهائی فرزانه تمايلی به مراقبت از او در منزلش نداشتند، در عوض اصرار داشتند که او را به آسايشگاه ببرند و در آنجا از خواهرم نگهداري کنند. در اين جريان يک بار آنها بدون اجازه من و مادرم، فرزانه را از خانهاش به آسايشگاه بردند که بلافاصله من محل آسایشگاه را پيدا کردم و با تهديد به شکايت، فرزانه را به خانهاش برگرداندم.
ـ یعنی بهائیان آسایشگاه مخصوصی دارند؟ این مکان کجا است؟
بهائيان براي خودشان در گلشهر کرج و جاهای دیگر خانه سالمندان و آسايشگاه درست کردهاند و افراد کهنسال يا ناتوان را به آنجا منتقل میکنند به خصوص افرادي که کس و کاري ندارند و میخواهند اموال آنها را تصاحب کنند. حتماً اگر فرزانه جزو نورچشمیهاي تشکيلات بود، آنها با کمال ميل و با عزت و احترام از او در خانه مراقبت میکردند، اما خواهر بيچارهام تاريخ مصرفش گذشته بود و براي آنها سودي نداشت جز خانهاي که از مال دنيا داشت لذا به خانه او چشم داشتند و من هم که مدتها در ميان آنها بودم، خوب میدانستم که اگر فرزانه به آسايشگاه برود، تشکیلات خانه او را تصاحب میکند به همين خاطر من تصميم گرفتم در برابر آنها بايستم و خواهرم را به هر قيمتی در خانهاش نگهدارم من تا اين حد از فرزانه مراقبت میکردم که مايحتاجش را میخريدم و از خانهام برايش با پيک برای او میفرستادم، اما احبا نه تنها به من کمک نکردند بلکه برايم مزاحمت هم ايجاد میکردند، تشکيلات بهائی با نقشههاي مختلفی میخواستند فرزانه را از آن خانه بيرون کنند. يک روز میگفتند فرزانه نظافت مجتمع را رعايت نمیکند. يک روز میگفتند در مجتمع فرياد میکشد. يک روز میگفتند ديگر نمیتوانی براي او چيزي بفرستی و … که البته همه اينها ساختگی بود و به قرائن مختلفی متوجه شدم که میخواهند من را از پا درآورده و خواهرم را به آسايشگاه ببرند. حتي يک مرتبه با شمارهاي که متعلق به مجتمع فرزانه نبود به من زنگ زدند و به دروغ گفتند که ما همسايه فرزانه در مجتمع هستيم و حسابی از او شکايت کردند.
ـ در این اتفاقات مطلبی از پدرتان نقل نکردید. آیا در این ماجرا کاری برای حفظ سلامتی و اموال دخترش نکرد؟
در اين ماجرا پدر من هم با آنها همکاري میکرد. پدرم يک بهائی متعصب بود که ذکر تشکيلات دائماً ورد زبانش بود، حتی مقدار قابل توجهی از مغازهها و ثروتش را در اختيار امر گذاشته بود. هميشه میگفت هر چه تشکيلات از من بخواهد برايشان انجام میدهم اين بار هم از او خواسته بودند که دخترش را به زانو درآورد. پدرم با نگهبان مجتمع و همسايهها تبانی کرده بود که براي من دردسر درست کنند و ديگر من را به مجتمع راه ندهند. نگهبان مجتمع براي من احترام زيادي قائل بود اما پس از ملاقات با پدرم، حتی حاضر نبود که من را به آنجا راه دهد و غيرمحترمانه با من برخورد میکرد. خلاصه اينکه نه با من صداقت داشتند؛ نه با من همکاري میکردند و نه اينکه رهايم میکردند.
من طی مدتی که در ضيافتها شرکت داشتم، همواره ملاحظه می کردم که تشکیلات صندوقی را قرار داده بود که افراد در هنگام پذيرايی در آن پول بريزند و اين مطلب را پیش ديگران مخفی میکنند. ياد آوري میکنم اين جمع آوري پولها غير از حقوق اللهی بود که هرساله همه بهائیان و از جمله پدرم پرداخت می کردند. همگان کم و بيش چارهاي جز مشارکت نداشتند. حتی لجنه تبليغ به هر خانواده بهائي يک صندوق می داد تا پولهاي خود را بابت حق الله و تبرعات در آن جمع کرده و تقديم کنند. مبلغان بهايی تاکيد داشتند که اگر قصد کمک به افراد نيازمند را داريد، خودتان مستقيما اقدام نکنيد بلکه پولش را به محفل بسپاريد تا در مسير صحيحی خرج نيازمندان شود. حال آنکه هيچگاه گزارشی بابت نحوه صرف اين مبالغ ارائه نمی شد.
روزی يکی از بهائيان نيازمند با مادرم درباره کميت و کيفيت اعانه محفل به آنها صحبت کرده بود و در نهايت مشخص شد که محفل از مبالغ کمکهاي احبا، تنها مقادير ناچيزي معونه براي نيازمندان فراهم می کند.
ـ خانم وحدت شعار مادرتان که شاهد بسیاری از حوادث بود و می دانست که پاره تنش را در انگلستان نه تنها معالجه نکردند بلکه او را تلکه کرده و دست خالی به ایران بازگرداندن، باز هم از اقدامات تشکیلات فرقه ضاله بهائی حمایت کرده و سکوت می کرد؟
مادرم پس از مشاهده چنين رفتارهايی از بهائيت رويگردان شد. او سالها با همسر و برادر شوهر و جاري خود اختلاف داشت و دائماً از محفل تقاضا میکرد تا براي رفع اين اختلاف کمک کنند، اما هيچ کاري براي او انجام ندادند لذا در شگفت بود که چطور میشود ديانتی که شعارش “وحدت عالم انسانی” است در رفع اختلافات دو خانواده چنين عاجز و بیتوجه باشد تا اينکه ادعا دارد در دنيا صلح کند و اختلافات را برطرف کند و صلح در لسان بهائی يعنی تسليم شدن.
مادرم دائماً در جلسات تبليغ مبلغان بهائی شرکت میکرد؛ در اين جلسات روحانيون بهائی به سخنرانی میپرداختند حال آنکه بهائيان میگويند ما روحانی نداريم. مطلب دیگر این که تحکمانه و آمرانه به خانوادهها دستور مهاجرت براي تبليغ میدادند و مقصد را نيز خودشان تعيين میکردند. روحانيون بهائی براي خود شهرهاي بزرگ همچون تهران را انتخاب میکردند و در رفاه کامل در آنجا به زندگی خود ادامه میدادند اين در حالی بود که بهائيان عادي به مناطقی فرستاده میشدند که اکثرا شرايط زندگي پس از مهاجرت برای آنها بسيار دشوار شده و به تنگنا میافتادند؛ مادرم برخی از آنها را ديده بود که پس از مهاجرت به عجز افتاده بودند و میگريستند.
ـ تشکیلات بهائیت در مجامع حقوق بشری برای بهائیان کشورهای مختلف خصوصا ایران فریاد سرمی دهند چطور نسبت به احبای فرقه در مساله مهاجرت اینگونه ظالمانه وسرکوبگرانه عمل می کنند؟
بله بهائيان حتی اجازه نداشتند محل سکونتشان را انتخاب کنند؛ از بهائيت اين قبيل رفتارها اصالا بعيد نبود آنها دنبال کسانی بودند که به خوبی فرمانبردار بوده تا بتوانند بر آنها رياست کنند. بعد از اينکه مادرم از بهائيت برگشت، آنها خيلی تلاش کردند تا او را منصرف کنند؛ حتی چند مرتبه مادرم را به زور در جلسات تشکیلات کشاندند يا اينکه به زور میخواستند جلسات فرقه را در خانه او بياندازند؛ علاوه بر اين دائماً براي او دردسر درست میکردند تا از کرده خود پشيمان شود، اما در نهايت بعد از آنکه از تصميم قطعی مادرم و برگشت ناپذير بودن آن مطلع شدند، در محفل اعلام کردند که وي مشکل روانی دارد و او را راندند، البته آنها قانون تشکیلاتی طرد را دارند، طرد اداري و روحانی، ولی چون هنوز به اموال مادرم چشم داشتند، فقط طرد پنهان کردند یعنی با او حرف نمی زدند که تا آخر عمر بتوانند اموالش را تصاحب کنند؛ آنقدر ایشان را اذيت و خوار کردند تا به اين ترتيب آبرويش را ببرند در حالی که آن موقع در سلامت کامل به سر میبرد و انصافاً از هوشياري فوقالعادهاي برخوردار بود.
او مرتب می گفت برايم روشن شده که اين دين برحق نيست، مادر سالمند و مريض احوال من که در اواخر عمر تنها زندگی میکرد، همچون سايرسالمندانی که گرفتار نيش حريصانه جامعه بهائيت می شدند، از اين دام مستثنی نشد. البته من خيلی تلاش کردم تا در برابر آنها بايستم و اجازه ندهم که خانه اش را بالا بکشند، اما به تنهايی کاري از دستم برنيامد و کسی هم به من کمک نکرد.
با وجود اينکه مادرم از بهائيت برگشته بود و دائماً اظهار مسلمانی میکرد تاکيد داشت او را به خانه سالمندان ببرم و من ایشان را به خانه سالمندان در ونک بردم. آنها پشت سرهم تلفن میزدند و اذيت میکردند که او را به خانه سالمندان بهائيان منتقل کنند و تسليم شدم؛ تشکیلات طمع به پول و منزل مادر داشتند و به خانه سالمندان بهايی منتقل کردند. مادرم فقط يک شب در خانه سالمندان بهايی بود و صبح فوت شد، با من تماس گرفتند که شناسنامه ايشان را بياوريد. من هنوز افسوس می خورم و خود را نمی بخشم، پس از فوتش او را در قبرستان بهايی دفنش کردند. حتی به من اجازه ندادند که مادرم را در قبرستان مسلمانان دفن کنم. حال آنکه مادرم مکرر از بهائيان اظهار تنفر میکرد و اصلا دل خوشی از ارتباط با آنها نداشت.
ضمن تشکر از استاد حسن ارشاد و دعای خیر برای مرحومه ناهید وحدت شعار که فرصت تحری حقیقت را یافت و در سایه ولایت امامان شیعه جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این رنجنامه تنها گوشهای از ظلم تشکیلاتی است که مدعی وحدت عالم انسانی است و با این که در ایران به صورت زیرزمینی و مخفی فعالیت می کند با رهیافتگان حقیقت چنان ستم می کند که بر جان و مالشان حرمتی قائل نیست در حالی که مدعی عدم دخالت در سیاست و طبعیت از قوانین بلاد هستند اگر این قوم بر سرنوشت مردم جهان استیلا پیدا کنند خدا داند که با جان و مال مردم مظلوم چه خواهند کرد همچون دوست و همپیمانشان اسرائیل جنایتکار که پس از غصب سرزمین فلسطینیان امروز فجایعی فراموش نشدنی به جا گذارده است. نظام سلطه که تشکیلات بهائیت یکی از ابزارهای سلطه آن محسوب می شود برای رسیدن به استعمار، مخالفانش را به هر طریق و با هر ابزاری سرکوب می کند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0شما باید وارد سایت شوید تا بتوانید نظر دهید.